من از این تنهایی بیزارم ازکوچه های ساکت و شهرغریب بیزارم از پايیز زرد و دلگیر که بوی جدایی میدهد بیزارم
من از شبهای مهتابی که گویای خیال و امیدواری را نوید میدهد بیزارم
من با چشمان پر غم روزها را می شمارم و
با قابهای عکس روی دیوار درده دل ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید
تو کوچه زیر بارون اشک ریزون با خودم حرف میزنم برگهای زرد نارنجی پاییز روزمین پچش شده بود
بیصدا ردشدم
انگار عابر دیگه ای نبود
نور لامپ های خیابون
بی هدف سر خاک کشنده بود عصر تاریک شنبه
دلمو با غصّه و غم به بابا رسونده بود
جزمن و ردیف ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید
نزدیکم نشو
تو هم گرفتار غم میشوی
دوری کن زمن
اسیر حسرت میشوی
فکرم رانکن
افسرده و بیکس میشوی من گم شده طبیعتم
و زخمی روزگار هر کس را دوست داشتم خدا گرفته من ماندم و یه کوله بار
غم عالم
سنگینی روی دوشم ناتوانم کرده دورشو از من
و این غ ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید